قبول دارم روستاهای فرنگ که انگار یک نفر با کمی بیاحتیاطی یک قوطی رنگ سبز روی تپههایش ریخته است و برای اینکه یک جورهایی لاپوشانی کند چندتا گوشفند سفید روی آنها انداخته و برای اینکه بقیه را از این ماجرا خبر کند ناقوس کلیسا را به صدا در میآورد، بیاندازه قشنگ هستند. ولی روستاهای خودمان چه؟ بیانصافی نیست این همه طلایی بودن را بر چیزهای دیگر و بر جاهای دیگر ارجح بدانیم؟ حیف نیست سکوتی را که گهگاهی با بازی گندمها در عشوهی باد بهم میخورد نادیده بگیریم؟
در همشهری داستان شمارهی ۸۶ فلیچتا فرارو ،یک ایتالیایی عاشق ایران که برای این مملکت کم نذاشته است، گفته بود که من تنهایی خارج شهرهای ایران را دوست دارم. وقتی که فقط کمی از شهر بیرون میزنی دیگر تنهایی، فقط تو هستی، آسمان و کوهها.
از سالها قبل سعی میکنم چند ساعتی در هفته را از شهر خارج شوم. این نگارهها حاصل تنهایی این هفته است. میدانم خوب نیستند، فقط گفتم شاید با دیدن اینها گاهی هوس تنهایی خارج از شهر بکنید.
باسلام
ازبيننده هاي طرفدار مطالب شما هستم،لطفا مقالات بيشتر به روز منتشر نماييد.
متشکرم