همیشه، کلمه‌ای که هیچگاه وجود نداشت

فکر می‌کنم کلمه‌ی «همیشه» تنها راهی است برای زیبا ساختن کتاب‌ها و فیلم‌ها. همیشه هیچگاه در زندگی بشریت بغیر از یه کلمه نبود. حتی روزی هم که در جایی دفن می‌شویم آنجا آرامگاه همیشگی ما نخواهد بود (نمی‌دانم وقتی دفن شویم آرام خواهیم شد یا نه، ولی ظاهرا چشمانی بسته و تنی درازکش برای ما معنی آرامش را می‌دهد)، ما در شکم و مدفوع موجودات ریز زیر خاک جا به جا خواهیم شد.

اتفاقات زندگی مثل ستاره‌ای چشمک زن‌اند. هر چمشک یه اتفاق. شروع می‌شود و جایی پایان می‌یابد و دوباره اتفاقی دیگر.

من فکر می‌کنم ما می‌توانیم چیزی را کش دهیم. ولی نمی‌توانیم آن را ابدی کنیم.گاهی این کش دادن‌ها خوب است و گاهی بد. شاید بهتر است نگذاریم اتفاقات زندگی کش پیدا کنند. اگر فکر کردیم جایی چیزی قرار است تمام شود بگذاریم تمام شود. تنها از آن اتفاق یاد بگیریم تا بتوانیم اتفاقات زیباتری را بسازیم. آنقدر زیبا که یاد همه بماند.

من اگر ستاره بودم دوست داشتم چشمک زن باشم و پر فروغ، نه ستاره‌ای که زور خود را می‌زند تا سوسوی بگمان خود ابدی را به چشم دیگران برساند. اینگونه شاید وقتی می‌مردم مردم می‌گفتند آسمان با او زیباتر بود.

زندگی خود را در ذهن‌های دیگران کش بدهید نه در روزهای عمرتان. روزهای عمر با هر تیک‌تاک ساعت دورتر می‌شوند و ذهن‌های مردم با هر تیک تاک آگاه‌تر.

در ادامه:

برای مرگ بهرنگ

متاسفم که نمی‌توانم زمان را همچون یک دره پایین بروم یا مثل یک کوه بالا برومتا تو را آنجا ببینمکه خوشحال هستی و شاید ناراحت یا بی‌حوصله،با تمام صفت‌های یک...

ساعتی که با ما خوب تا کرد

اولین روز بهار بعد از مادربزرگ بود. کمی از درخت‌های حیاط خانه مادربزگ دلخور بودم که چرا بدون او شکوفه دادند. البته درخت‌ها گفتند بله، چنین است رسم...

0 دیدگاه

یک دیدگاه بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *