سربازی ، فرصتی برای آدم‌تر شدن

سربازی جالب است. هیچوقت فکر نمی‌کردم سربازی تبدیل به یکی از بدردبخورترین تکه‌های زندگی‌ام شود. یک فرصت بزرگ برای فکر کردن بدون داشتن هیچ کار و مسئولیتی . همیشه شنیده بودم سربازی آدم را مرد می‌کند، البته این اواخر همه یکجور دیگر می‌دیدنش، سربازی هیچ چیز ندارد جز حمالی برای یک عده.

قبول دارم، ۲۱ ماه زمان خیلی زیادی است. زمان زیاد خیلی بد، چون به این طریقی که دارد برگزار می‌شود آسیب‌های جدی و شاید جبران ناپذیر به این خاک وارد می‌کند که اساسی‌ترین آن‌ها آسیب‌های اقتصادی و اجتماعی است.

بگذریم، وقتی در مورد جالب بودن سربازی گفتم منظورم دوره‌ی آموزشی بود.

مثلا اندر فواید این دوره حل شدن مسئله بی‌حالی من بود. سال‌ها داشتم با مشکل بی‌حالی مبارزه می‌کردم، با انواع و اقسام راه‌ها، و در آخر هم هیچ چیز نسیبم نمی‌شد. اما سربازی به کار آمد و فهمیدم همه‌ی مشکل از ورزیده نبودن فیزیک بنده است. بله جسم، همان چیزی که می‌پنداشتم تنها مسئولیتش رساندن سر از جایی به جای دیگر است، یک وسیله‌ی نقلیه رایگان.

قبلا گهگاهی سعی در ورزش داشتم اما بعدها که غیر از اتلاف وقت چیز دیگری در آن ندیدم آن گهگاه رو به هیچگاه رفت. اما سربازی فهماند هر چه بدن ورزیده‌تر باشد به همان اندازه می‌توان از مغز کار زیادتری کشید. تصمیم بر آن شد که بعد سربازی به ورزیدگی اهمیت دهم ولی نه از این شلنگ تخته انداختن های الکی و پوچ بلکه یک چیز خیلی سخت و نزدیک به گریه. (منتظر پیشنهادهایتان برای معرفی این فعالیت گریه‌آور هستم).

یا مثلا یک چیز دیگری که ابدا فکرش را هم نمی‌کردم چیز بدی باشد، آهسته بودن من بود. به این معنی که هر کار فیزیکی را باید آرام و آهسته انجام داد. دلیل هم داشتم، خب وقتی بی‌حال هستم چرا باید برای فعالیت‌هایی غیر از فعالیت‌های فکری نیرو تلف کنم.

اما در راستای همین ورزیده شدن و کارهای عجله‌ای که باید در سربازی انجام داد، دیدم که نخیر اینطور نیست. فهمیدم می‌توان اینجور کارها را جنگی به سرانجام رساند و در عوض زمان زیادتری بدست آورد. بنظرم آمد جنگی بودن و داشتن زمان، معامله پرمنفعت‌تری است نسبت به آهسته بودن و داشتن نیرو.

یک چیز دیگر. داشت یادم می‌رفت. اینکه اگر شما نخواهید کسی نمی‌تواند اذیتتان کند. در پادگان بنا بر این است که باید اذیت کنند و اذیت شوی و دلت بشکند. با درست یا غلط بودن آن کاری ندارم. مثل دیگران روزهای اول اذیت شدم ولی زود فهمیدم که انتخاب با من است. مثلا در هنگام تنبیه‌های طاقت‌فرسا (همان‌هایی گریه در می‌آورند، مثل فعالیتی که دنبالش هستم و قرار است در مورد آن پیشنهاد بدهید) بقیه سربازها غر می‌زنند چون دارند تنبیه می‌شوند ولی من با کمال میل انجام می‌دهم چون دارم ورزیدگی کار می‌کنم. گرچه اعتراف می‌کنم گاهی طاقتم طاق می‌شود و بدتر از همه غر می‌زنم. (چون قرار است این تکه از نوشته بعدها یک نوشته‌ی طولانی‌تر شود به همین اشاره اکتفا می‌کنم.)

الحال این‌ها تجربه‌های بدست آمده از سربازی تا این روز بودند و فکر می‌کنم همین‌ها کافی هستند، بزرگ و خوشحال کننده‌. تجربه‌هایی که در هیچ کتابی و نصیحتی نخوانده و نشنیده بودم. یکجورهایی می‌خواهم جشن بگیرم. خلاصه سربازی شاید آدم را مرد نکند ولی ممکن است آدم را کمی آدم‌تر کند.

در ادامه:

برای مرگ بهرنگ

متاسفم که نمی‌توانم زمان را همچون یک دره پایین بروم یا مثل یک کوه بالا برومتا تو را آنجا ببینمکه خوشحال هستی و شاید ناراحت یا بی‌حوصله،با تمام صفت‌های یک...

ساعتی که با ما خوب تا کرد

اولین روز بهار بعد از مادربزرگ بود. کمی از درخت‌های حیاط خانه مادربزگ دلخور بودم که چرا بدون او شکوفه دادند. البته درخت‌ها گفتند بله، چنین است رسم...

0 دیدگاه

یک دیدگاه بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *