در تاریخ آمده است که کتاب هنر جنگ ستارهء قطبی آدمهایی مثل استالین و ناپلئون بوده. این کتاب حدود سه هزار سال قبل توسط سان تزو که یک فرمانده چینی بود، نوشته شده که حاوی توضیحات بااهمیتی درمورد استراتژیهای لازم در جنگ است. شاید بنظر بیاید حالا که چند هزار سال از سن کتاب میگذرد، آن هم کتابی که در مورد جنگ است، خواندن آن یک تفریح مناسب برای آخر هفته است ولی اینطور نیست.
شاید آن زمان و حتی تا همین اواخر، در دوران هیتلر و چرچیل، جنگ بر تصاحب خاک و اضافه کردن آن به مملکت خودی بود، اما امروز همه چیز تغییر کرده است. حتی دیگر جغرافیا به همان شکلی که در دوران مدرسه خوانده بودیم نیست و تغییرات اساسی کرده است. امروز گسترهیِ ارتباطاتِ یک مملکت، که اصلا نامربوط به کسب و کارهای آن مملکت است، به اندازهیِ گسترهیِ خاکِ آن مملکت بااهمیت است و مفاهیمی مثل کانکتوگرافی بوجود آمده است.
فکر میکنم با خواندن این کتاب میفهمیم توصیههایی که آن زمان در مورد جنگ شده بود، هنوز هم مصداق دارند و میتوان از آن در اداره و توسعهی کسب و کار استفاده کرد. بنظرم اگر یک توصیه در سه هزار سال گذشته هنوز توصیه مانده است و تبدیل به یک نقل و قول تاریخی نشده، حتما باید آن را جدی گرفت. من مواردی را که بنظرم رسید اینروزها در محیط کسب و کار مصداق دارند را فهرست کردم.
علت ضعیف بودن ارتش چین
سان تزو گفته است که ارتش چین به دو دلیل ضعیف بود. اول اینکه سربازها آموزش نادرست میدیدند. سربازها یا روی مزرعهشان کار میکردند یا نگهبانی میدادند، برای همین فرصتی برای یادگیری نبود. و دوم اینکه خرابی جادهها باعث کند شدن حمل و نقل میشد که در نهایت همین دلیلی بر کند شدن فرایند پشتیبانی و همینطور لشکرکشی بود.
چیزی که باید یاد گرفت: تا جایی که میتوانید باید شرایط یادگیری برای خود و هم تیمیهایتان را فراهم کنید. پیشنهاد من این است که مقداری از زمان تیم را به کتابخوانی اختصاص دهید. چند سال قبل در تیمی کار میکردم که به واسطه همان کار فرصت مطالعه نداشتم، نه تنها من که هیچ یک از اعضای تیم. بعدا که از آن تیم بیرون آمدم و دوباره شروع به خواندن کردم فهمیدم که در آن چند ماه چقدر برای انجام بعضی از کارها منابع و زمان هدر دادیم و زور زدیم. فهمیدم که اگر آن دانستهها را آن موقع بدست میآوردم حتما کارایی و اثربخشی کار بالایی بدست میآمد. بنابراین فکر میکنم کتاب خوانی و یادگیری باید یک فعالیت جدی و مدوام در تیم باشد.
سه راه برای شکست خوردن
سان تزو معتقد است که شکست خوردن اصلا سخت نیست و فقط کافی است همین سه کار را انجام بدهید:
اول اینکه به نیروهایی که حرف شنوی ندارند دستور بدهید و انتظار اطاعت و برآورده کردن خواستهتان را داشته باشید. او در قسمتی از کتاب توضیح میدهد که دشمنان با سوءاستفاده از عدم وفاداری سربازها از دیوار چین عبور کردهاند.
دوم اینکه مثل یک پادشاه با سربازها رفتار کنید نه یک فرمانده.
و مورد سوم دربارهی عدم توجه به تواناییهای افسرها و سربازها است.
چیزی که باید یاد گرفت: این وظیفه فرمانده است که در نیروها وفاداری ایجاد کند. در جایی میخواندم که بنیانگذار یک کسب و کاری موقع استخدام یک شرط میگذارد. اینکه فرد استخدام شده بعد از سه سال بتواند از سازمان خارج شده و کسب و کار خود را راه بیندازد. اگر بعد از سه سال نتواند اینکار را بکند، او را اخراج میکنند. او گفته بود که من باید نیرویی قوی تربیت کنم که توانایی خارج شدن و راه انداختن کسب و کارش را داشته باشد. همینطور کاری بکنم که ماندن در سازمان را به رفتن ترجیح بدهد.
اما در مورد رفتار یک رهبر؛ او باید به نیروهایش اعتماد کند و با آنها مهربان باشد. ولی در عین حال نشان بدهد در مورد دستوراتی که میدهد قاطع است و باید آنها را انجام داد.
اگر انسان باگذشتی هستی و در عین حال قادر به اعمال قدرت خود نیستی و همینطور مهربان هستی اما نمیتوانی کاری کنی که دستورت به اجرا دربیاید، نالایق هستی. -سانتزو
موقع کار کردن با تیم باید تعادل را حفظ کرد. با اعضای تیم نه مثل یک پادشاه برخورد کرد نه طوری که از تو سوءاستفاده کنند. اگر این کار را بلد نیستید، شاید گوگل کردن «قاطعیت و صراحت کلامی» کمک کند.
و در آخر اینکه یکی از راههایی که میتوانید یک نفر را بطور کامل دلسرد و ناامید کنید این است که به تواناییهای او بی اعتنایی کنید. همین!
مثل یک دوشیزه، مثل یک خرگوش!
سان تزو گفته است که قبل از حمله مثل یک دوشیزه، بیخطر و مودب بنظر برسید. تا جایی که میتوانید دشمن را بشناسید. او فرماندهی را که دشمن خود را بخوبی میشناسد، فرمانده زاده شده در بهشت نامیده است. و بعد در هنگام حمله مثل خرگوش سریع عمل کنید. از نظر او سرعت جوهره جنگ است. ولی باید همه جوانب را در نظر بگیرید و نه آنقدر شتابزده حمله کنید که فورا شکست بخورید نه آنقدر طول بدهید که که نقشهتان بدرد نخور بشود.
چیزی که باید یاد گرفت: اهمیت شناخت مشتری غیرقابل انکار است، یعنی اولین گام برای تولد هر محصول است. ولی نباید از یاد برد که اولویت شناختن مشتری این نیست که بتوانیم با سرعت بالاتری محصول را به خورد مشتری بدهیم. بلکه اولویت آن دو چیز است:
- خوشحال کردن مشتری
- شناختن نیازهای مشتری
اگر زمانی در مورد اهمیت شناخت مشتری و رقباء شک کردید به لقب فرمانده زاده شده در بهشت فکر کنید. این لقب آنقدری ثقیل است که اهمیت موضوع را یادآوری کند.
اما در مورد سرعت. شعار آموزههای Lean Startup این است: Fail Fast, Success Faster. شاید در نگاه اول بنظر برسد که این شعار درباره اهمیت شکست است ولی اگر وارد حوزه کسب و کار بشوید بزودی خواهید فهمید که این جمله در مورد سرعت عمل است. نداشتن سرعت یعنی از دست دادن منابع و از همه بااهمیتتر از دست دادن انگیزه. همیشه تعداد قابل توجهی از استارتاپها به دلیل نداشتن سرعت کافی در راه اندازی از بین میروند و در جهان کسب و کار میمیرند.
پنج گناه فرمانده
پنج چیز برای یک فرمانده گناه است و نباید به طرف آنها برود. در غیر این صورت بزودی شکست خواهد خورد:
- ترسو بودن
- مهربانی و احترام بیش از حد
- بی پروایی احمقانه
- نگرانی بیش از حد
- خلق و خوی تند
چیزی که باید یاد گرفت: طبق معیارهای سان تزو نباید مرتکب این گناه پنجگانه بشوید.
همینطور او گفته است که یک فرمانده با تجربه فقط از جاهایی حفاظت میکند که در آنها حمله قطعی است ولی یک فرمانده بیتجربه سعی میکند از همه جا دفاع کند. تجربه به من نشان داده است که اگر بخواهم که یک دوران بد و فرسایشی را بگذرانم کافی است که روی همه چیز متمکز بشوم نه روی یک چیز! اصطلاح «دستور فرمانده» را ظاهرا برای اولین بار در ارتش آمریکا بکار بردهاند. قبل از هر ماموریت نقشه و وظایف هر کسی معلوم است ولی یک چیز دیگر هم معلوم است، چیزی که به آن دستور فرمانده میگویند. دستور فرمانده چیزی است حتما باید انجام بشود. شاید حتی نقشه درست پیش نرود و سرباز نتواند وظیفه محوله را بدرستی اجرا کند اما هرطور شده باید دستور فرمانده را اجرا کند. دستور فرمانده در مورد ده چیز یا حتی دو چیز نیست. فقط یک دستور است و باید روی آن تمرکز کرد. بعید میدانم در مورد چیزی اینقدر مطمئن باشم ولی این را با قاطعیت و کلمههای قاطع مینویسم که اگر در کسب و کار تمرکز نکنید، به هیچ کجا، به هیچ کجا نخواهید رسید.
پینوشت: چند سال بود که میخواستم این کتاب را بخوانم ولی هر بار که وارد کتابفروشی شدهام با دیدن آن همه کتاب این یکی را یادم رفته. چند روز قبل یکی از کارمندهای ریش سفید محل سربازیم کتاب هنر جنگ را گرو آورد تا کتاب فنون مذاکره را از من قرض بگیرد. شاید معامله بدی بنظر برسد ، آن هم در شرایطی در که در چند فصل آخر کتاب بودم، ولی چند نکته وجود دارد که مرا راضی میکند:
- آن کارمند در کمد خود کتاب دارد، حتی اگر آن را نخواند.
- او کتاب قرض گرفت تا آن را بخواند.
- بالاخره هنر جنگ را خواندم.
0 دیدگاه