پیشنهادی برای مدیر های بی‌لیاقت‌

اِهِم اِهِم: یا مثلا یک عده توانایی زمین زدن سازمان، در بلند مدت و گاه کوتاه مدت را دارا هستند. مِن جمله می‌توان به کسان وسط اشاره کرد. مثل وزیرها، مدیرهای میانه و غیره. این‌ها بین دو چیز قرار دارند؛ بین بلند پایه و فرو مایه و این دو یعنی همه چیز و اشتباه در آن یعنی نابودی.
از بقیه مثل وزیر و فلان چیزی بلد نیستم ولی جونِ هاوارد استیونسن، مدیر میانه بد نیارید توی سازمان.
آقا جان، اینقدر طمع (واضح‌تر عقده) مدیر بودن رو نداشته باش. هی کاری نکن که مدیر بشی! هی زور نزن…
“مدیر بودن” کلمه نیست چنان بنویسی پایِ نام خویش که بعد پول زیاد درخواست کنی. مدیر بودن یه چیزهایی لازم داره. وقتی از چیزی سر در نمیاری همه رو هل نده برسی به اون چیز بعد برینی به همه چیز. نگو اشکال نداره یاد می‌گیرم. بلد باش بعد بیا. بیچاره شدیم به والله.

پیشنهاد۱ : کسی و مدیری که دستش را گذاشت توی جیبش و عشوه خرکی آمد و گفت “اِ؟! فلان چیز که کار من نیست، فلان کس باید انجام بده.”، بدون هیچ تردیدی، فورا اخراجش کنید؛ چرا که حضور چنین کاراکتری خواهر و مادر بقیه را؛ بماند! مدیر می‌فهمه و می‌دونه جایی که اون حضور  داره نباید هیچ کاری بد پیش بره. برای معرکه بودن همه چیز، به خاک خون کشیده میشه و همه کاری میکنه. اون دست صاب مرده رو از جیب بیار بیرون و کار کن!

پیشنهاد ۲: مدیرهای مهربون و گل، اگر جمله‌ی مذکور رو به زبان نمی‌آورید تا کسی نفهمد چقدر بی‌لیاقت هستید ولی در فکرهایتان چنین چیزی می‌شنوید، بدون هیچ تردیدی، فورا استعفا دهید. شما نمی‌توانید مدیر خوبی باشید ولی فراموش نکنید، شما استعداد‌های دیگری دارید. به زندگی خویش و بقیه تِر نزنید.

اخلاقیات: پس مدیر دست در جیب نیست و زر امری تلاوت نمی‌کند، مدیر واقعی همه کاری می‌کند، چون جایی که او هست نباید هیچ ایرادی به چیزی وارد شود و این مهم همانطور که گفته شد با دست به کار شدن مدیر در همه چیز میسر است و لذا می‌لفزایم این یکی از راه‌های انگیزه دادن به همکاران است.

و اینکه باید هر کسی هر جایی که هست بدونه اوجا رو بخاطر کارهایی که قبلا انجام داده بدست آورده و موقعیت الآن دلیلی بر این نیست که در جای تازه هم می‌تونه خوب باشه. تمام.

 

در ادامه:

برای مرگ بهرنگ

متاسفم که نمی‌توانم زمان را همچون یک دره پایین بروم یا مثل یک کوه بالا برومتا تو را آنجا ببینمکه خوشحال هستی و شاید ناراحت یا بی‌حوصله،با تمام صفت‌های یک...

ساعتی که با ما خوب تا کرد

اولین روز بهار بعد از مادربزرگ بود. کمی از درخت‌های حیاط خانه مادربزگ دلخور بودم که چرا بدون او شکوفه دادند. البته درخت‌ها گفتند بله، چنین است رسم...

0 دیدگاه

یک دیدگاه بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *