نقد مانندی برای بازی Call Of Duty: WWII

نقد مانندی برای بازی Call Of Duty: WWII

قبلا گفته بودم که من یک گیمر بوده‌ام (اگر بلاگ پست خاطرات یک زندگی: دنیای بازی‌‌های ویدیویی را نخوانده‌اید می‌توانید از این لینک مطالعه کنید) و در جای دیگری توضیح دادم که من از طریق بازی Call Of Duty با مفهوم “شروع دوباره” یا همان “New Game” آشنا شدم (اگر بلاگ پست اولین تجربه‌ جدی من در درک مفهوم New Game را نخوانده‌اید میتوانید از این لینک مطالعه کنید).

چند وقت پیش با فرشاد کاظمی رفتیم مغازه‌ی بازی‌فروشی و چندتایی بازی خریدیم. یکی از آن‌ها آخرین نسخه‌ از CAll Of Duty بود. بغیر از دو نسخه‌ی این بازی، بقیه نسخه‌ها را حداقل ۲ بار بازی کرده‌ام که آن دو نسخه‌ی جا مانده را همین تابستان بازی خواهم کرد.

معمولا وقتی دوست دارم Call Of Duty بازی کنم که از چیزی عصبانی هستم و دوست دارم همان ثانیه چیزی را خراب کنم. Call of Duty : WWII را هم با همین دیدگاه خریدم، اما خیلی زود فهمیدم که این یکی فرق می‌کند.

هدفون‌ها روی گوش، دست‌ها روی دسته‌بازی، آماده؟ شروع شد! یکهو پرت می‌شوی وسط D-Day، و مطمئنی که کاپیتان جان میلر به زودی دستور نجات سرجوخه راین را دریافت خواهد کرد. تلو تلو خوران در قایقی کوچک به ساحل نورماندی نزدیک می‌شوی و گلوله‌ها زوزه‌کشان قایق را می‌بوشند. از تا اینجای بازی بنظر تکراری است ولی وقتی قایق‌ها به ساحل می‌رسند همه چیز تغییر می‌کند.

اولین چیزی که متوجه می‌شوید این است که انگار قرار نیست که تا پایان مرحله با یک اسلحه ادامه دهید. گلوله‌ها زود‌تر از چیزی که فکر می‌کنید تمام می‌شوند و مجبورید از هر اسلحه‌ی دم دستی، حتی آن‌هایی که دوست ندارید، استفاده کنید.
دومین چیز این است که تحقیر نمی‌شوید. در نسخه‌های قبل اگر قرار بود که جایی بروید که نباید بروید، کاری بکنید که نباید بکنید و اگر اتفاقی می‌افتاد که نباید می‌افتاد، گلوله‌هایی از ناکجا‌آباد می‌آمدند و در کمتر از چند ثانیه جسدتان روی زمین می‌دید. ولی در این نسخه اصلا از این خبرها نیست. اگر آنقدری که باید مهارت کسب کنید، می‌توانید خودتان را از مخمصه نجات دهید، و حتی بر خلاف روند و دستور بازی، مرحله را پیش ببرید.

اما خفن‌ترین چیز این بازی داستان است. اگر ارزش داستان نسخه‌های قبل را هم‌تراز “بی‌مصرف‌ها” بدانیم، داستان این بازی یک چیزی در مایه‌های “نجات سرجوخه راین” است. (بی‌انصاف نیستم، برای همین شاید تعمیم دادن این قضیه به همه‌ی قسمت‌های بازی عادلانه نباشد. استثنا قائل می‌شوم و می‌گویم که ارزش داستان Call of Duty 4: Modern Warfare در حد “لئون حرفه‌ای” بود.)

داستانی مملو از احساس، تا جایی که می‌تواند لبخند، اخم و حتی اشک به صورتت بیاورد. و من فکر می‌کنم اینبار این یک نه بازی که یک تکه از فرهنگ بود که به خورد گیمرها رفت. بعد از بازی کردن آن دیگر هیچگاه نمی‌خواهی جنگی اتفاق بیفتد. نمی‌خواهی تاریخ تکرار بشود. من بشوخی می‌گفتم ای‌کاش ۱۹۲۰ به دنیا می‌آمدم تا دنیای مافیا و جنگ جهانی دوم را از دست نمی‌دادم. در مورد مافیا هنوز نظرم عوض نشده است ولی حس‌های ترس، نگرانی، غم و ناامیدی بقدری در این بازی رنگ دارد که دیگر هیچوقت نمی‌خواهم جنگی را ببینم، حتی جنگ جهانی دوم.

به حق که این بازی مزه‌ی تلخ جنگ را زیر زبان می‌آورد.

در ادامه:

برای مرگ بهرنگ

متاسفم که نمی‌توانم زمان را همچون یک دره پایین بروم یا مثل یک کوه بالا برومتا تو را آنجا ببینمکه خوشحال هستی و شاید ناراحت یا بی‌حوصله،با تمام صفت‌های یک...

ساعتی که با ما خوب تا کرد

اولین روز بهار بعد از مادربزرگ بود. کمی از درخت‌های حیاط خانه مادربزگ دلخور بودم که چرا بدون او شکوفه دادند. البته درخت‌ها گفتند بله، چنین است رسم...

2 دیدگاه ها

  1. فرشاد

    بله افرین متن زیبایی بود
    اجازه بدید منم یه نقدی اینجا بکنم از این بازی
    چند وقت پیش با فرداد جهانبخش رفتیم بازی کالاف رو خریدیم ولی قسمت نشد ما بازی کنیم قسمت ما قمه کشی و هفت تیر کشی شد ( بازیهای هیتمن و اساسین کرید)
    اقا فرداد به اون گوشی جواب بده
    تلگرامم فیلتره
    اخرین راهم سایتت بود

    پاسخ
    • فرداد جهان بخش

      :)) چشم!

      پاسخ

یک دیدگاه بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *