یكی از چیزهایی كه بیشتر اوقات باید در كسب و كار نادیده گرفته شود لفظ “من” است. با اینكه اغلب كسانی كه با آنها سر و كله میزنم كسب و كار میدانند ولی هنوز میشونم كه از این لفظ استفاده میكنند و هنوز میبینم كه این لفظ بر افكارشان تاثیر دارد.
مثلا وقتی میگویی فلان چیز برای كسب و كار خوب است، خیلی راحت رد میكنند و میگویند: نه، مثلا من! من اصلا اینكار را انجام نمیدهم.
تقریبا هیچگاه پاسخشان را نمیدهم، یا رو راست باشم، نمیتوانم پاسخشان را بدهم. چند روز پیش داشتم فكر میكردم چرا نمیتوانم چیزی به آنها بگویم؟! وقتی رفتار و افكارم در آن لحظات را به یاد آوردم فهمیدم معمولا مبهوت میشوم، چون سر در نمیآورم چطور كسی در فضای كسب و كار است و هنوز چیزی به این سادگی را نمیداند و براحتی میتوانند دانش و تجربه را با این مثال نقض رد كنند. (شاید هم ناامید میشوم و ترجیح میدهم ساكت بمانم) بنظر من مثالهای نقضی مثل این، قبل از اینكه چیزی را نقض كنند تنها یك استثنا برای ماجرا محسوب میشوند. بنظر من سعی كنید بیشتر از این مثالهای نقض، مصداقها را ببینید چونمثالهای نقضی این چنین، نمیتوانند مسئلهای را رد كنند ولی مصداقها میتوانند تا حدی درستی را تایید كنند، چون مصداقها تاییدی بر دانش هستند، همان دانشی كه توسط افرادی آگاه بوجود آمده و آن آگاهها این استثناها را هم در نظر گرفته اند.
انسان ها هنوز توانایی قضاوت درست مطلق یا غلط مطلق بودن چیزی را ندارند. مثلا هنگامی كه به دكتر مراجعه میكنید و او داروهایی برای شما تجویز میكند به این دلیل نیست كه او دقیقا بیماریتان را تشخیص داده و میخواهد با این داروها خوبتان كند. بلكه به خاطر این است كه شما علائم هزاران بیمار قبلی را دارید كه با این داروها خوب شدند و این یعنی قضاوت بر پایهی آمار. پس وقتی در کسب و کار (یادر هر جای دیگری) میگوییم “من” و طبق آن قضاوت میکنیم یعنی احتمال درست بودن قضاوتمان برابر است با یك تقسیم بر بزرگی بازار است.
آیا داروساز میتواند بگوید چون من بیماریام با فلان داروی بیربط خوب میشود بنابراین من این را به بقیه تجویز میكنم یا برعكس چون من با این خوب نمیشوم پس بقیه هم خوب نمیشوند تجویز نمیكنم.
متاسفانه یا خوشبختانه هزینهی شكست در كسب و كار به اندازهی سكشت در درمان نیست. در كسب و كار چیزهایی را از دست میدهید كه میتوان دوباره پسشان گرفت ولی جان انسان اینگونه نیست. همین اجازه شكست است گاهی این اجازه را میدهد تا چنین قضاوتهایی بكنیم. ولی یادمان نرود با هر شكست مقدار زیادی زمان از دست میدهیم و به مرگ نزدیكتر میشویم، یعنی برای هر شكست مقداری هم از جانمان را میدهیم.
حس میكنم خیلی وقتها رشدها توسط استفاده ناشیانه از این نوع قضاوتها متوقف شده است.
یا مثالی دیگر، در رویدادهای كسب و كار افراد زیادی را میبینم كه با شوق و ذوق در مورد مشكلی كه دارند حرف میزنند.میگویند راه حلی برای آن دارند و تمام تلاششان را برای اجرای آن میكنند.
من نمیگویم همیه متكی بر گفتههای قبلی باشیم كه اگر چنین بود هیچ چیز تازه بوجود نمیآمد. میگویم وقتی در مورد چیزی هیچ نمیدانیم حرفهای كسی را قبول كنیم که سالها در مورد آن چیز مطالعه تجربه دارد.
در نهایت بگویم كه اگر چنین قضاوتهایی درست از آب در میآمد آنوقت هیچگاه شاهد بسیاری از شكستها در كسب و كار نبودیم و میشد خیلی راحت بدون هیچ مطالعهای و تنها با در نظر گرفتن من همه چیز را سروسامان داد.
ولی یادمان باشد باید جایی هم این من را وارد کسب و کار کرد و تا جایی که میتوانیم آن را به خورد کسب و کارمان بدهیم. ایمان و عقیدهمان را. اینها باید از من پیروی کنند نه قضاوتهایی از روی تنبلی که خیلیها خیلی بیشتر و درستتر از ما در موردشان میدانند.
0 دیدگاه