برخلاف چیزی که تصمیم گرفته بودم ناخنکی به اینستاگرام زدم (این ناخونک زدن کم اتفاق نمیافتد ولی همچنان سعی بر ترک دارم). اعتراف میکنم دنبال کردن بعضی از آدم معروفها یا اصطلاحا Celebrityها را دوست دارم. البته آنهایی که از نظر من آدم حسابیاند و کمی بابقیه فرق دارند.
یکی از آنهایی که کمی با بقیه فرق دارد هستی مهدوی است. چون نمیخواهد آدم دیگری باشد و از کسی تقلید کند. این رفتار آنقدر کمیاب است که از آن به عنوان یکی از معیارهای دنبال کردن آدمها در دنیای دیجیتال استفاده میکنم.
او این پست را منتشر کرده بود:
واضح است که دربارهی فیلم تازه اوست. اما وقتی متن پایین عکس را خواندم کمی تعجب کردم. هیچوقت از این چیزها نمینوشت که هیچ، بعید است این روزها نوشتهای مانند آن را در پایین عکس هیچکس ببینیم، حداقل در اینستاگرام. متنی آنقدر طولانی که در پایان ناقص مانده است.
با کمی جستوجو فهمیدم که ظاهرا عدهای قصد دارند یک کمپین تبلیغاتی راه بیاندازند یا واضحتر بگویم راه نداختهاند. چیزی به اسم پویش تفاوتهایمان را بپذیریم. (پویش کلمهی جالبی است، در فرهنگ معین اینطور معنی شده: حرکت و فعالیت پی گیر در جستجوی چیزی)
صرفا قصد نقد ندارم. میخواهم به یک نکته کاربردی برسم که در عین معمولی بودنش، فراموش کردهایم.
در نگاه اول مخاطب چه چیزهایی میبینید؟
یک عکس، اسم بازیگر، اسم کارگردان، اسم فیلم، تاریخ اکران، عبارتهای کوتاهی که بعضیشان هشتگ دارند، چیزهایی مربوط به وزارت بهداشت و درمان (!) و یک نوشته طولانی.
طراحی ظاهری بنر قابل قبول است. داشتن یک فضای خالی نسبتا بزرگ و استفاده از عبارتهای کوتاه این بنر را بروز نشان میدهد. برعکس کپشن اصلا راضی کننده نیست. طولانی و خسته کننده است.
مخاطب چه چیزهایی باید بفهمد؟
یقینا این پست قصد گفتن چیزی را دارد. اما چه چیز؟ میخواهد بگوید فیلمی قرار است اکران شود؟ کارگردان فیلمی که میخواهد اکران شود کیست؟ بازیگر میتواند در لباس دههی پنجاه بخندد؟ هشتگ تفاوت، هشتگ پذیرش، هشتگ آشتی؟ تفاوتهایمان را بپذیریم؟ برعکس چیزی که در نگاه اول معلوم بود، این پست آنقدرها هم ساده نیست.
ظاهرا اطلاعاتی برای همه نوع مخاطبی قرار داده شده است و بستگی دارد که مشتری بخواهد کدام یک را جدی بگیرد. این یعنی اشتباه. وقتی میخواهید عدهی زیادی را راضی نگه دارید، نمیتوانید هیچکس را راضی نگه دارید. این وضعیت باعث بلاتکلیف شدن مخاطب میشود نه آگاه شدن چون او نمیداند باید چه چیزی را بفهمد.
چه باید کرد؟
یکی از چیزهایی که باید در همه چیز و در همه جا رعایت کنیم، سادگی است.
در این مورد، ساده بودن یعنی داشتن پیام به تعداد یک عدد. با دادن اطلاعات غیرضروری و نامربوط به مخاطب او را میترسانیم. مثل این است که به مغازهی میوه فروشی بروید و یک کیسه بردارید تا کمی پرتقال در آن بریزید اما یکهو میوه فروش تند تند چندتا فلفل دلمهای، چندتا موز و نیم کیلو تره در کیسهتان بچپاند. این رفتار عجیب و غریب و غیرمعمول است. مطمئن هستید که در آن لحظه فلفل دلمهای، موز یا تره نمیخواهید، کمی پرتقال میخواهید. احتمالا دیگر هیچوقت به آن مغازه بر نخواهید گشت.
اشتباه است که فکر کنیم چون محتوا مثل میوه فیزیک ندارد میتوانیم هرچقدر که از آن دوست داریم را در کیسهی مغز مشتری بریزیم. نه! باید دقیقا بدانیم که مخاطب محتوا چه کسی است، او را بشناسیم و دقیقا بدانیم که میخواهیم چه چیزی به او بگوییم. اگر بقدری اقبال داشته باشیم که مخاطب به ما توجه کند، در این وضعیت فقط فرصت رساندن یک پیام را داریم، نه سه، چهار یا حتی دو پیام.
یکبار دیگر به عکسها نگاه کنید. معلوم نیست میخواهد چه چیزی را به چه کسی بگوید و این به اصطلاح پویش چه چیزی را نشانه گرفته است. کشاندن مخاطب به سینما؟ هدایت کردن او به سایت وزرات بهداشت و درمان؟ یا Trend کردن هشتگها؟ به هشتگها دقت کنید. کاملا ناآگاهانه انتخاب شدهاند. بنظر میرسد هشتگها هدفی ندارند و فقط جایگزینِ زخیم کردن (Bold) شدهاند.
بنظر من کمی تجدید نظر میتواند مفید باشد و در قدم اول باید معلوم شود که قرار است چه چیزی را به چه کسی بگوییم و انتظار داریم بعد از آن چه اتفاقی بیفتد. همین یک قدم احتمال رسیدن به هدف را بالاتر خواهد برد.
مثلا اگر ماموریت کمپین Trend کردن موضوع تفاوتهایمان را بپذیریم است، اطلاعات اضافی را پاک کنیم و از یک عکس مرتبط و تنها از هشتگ تفاوت_هایمان_را_بپذیریم استفاده کنیم.
و در آخر میخواهم بگویم سادگی معنای واضحی دارد که باید باسواس آن را بررسی کنیم و بعد شروع کنیم به ساده کردن، ساده کردن همه چیز، هر چیزی که در زندگی داریم. و همانطور که گفتم فکر میکنم با اینکار احتمال رسیدن به هدف بالاتر برود.
پی نوشت: از نظر من معیار آدم حسابی بودن داشتن سواد و مهارت آن آدم در حوزهای است که کار میکند. مثلا بازیگر آدم حسابی کسی است که حداقل کمی از آن خاک معروف صحنهی تئاتر خورده، نه بازیگر دوهزاری که نه تنها تارنتینو را نمیشناسد بلکه کاپولا را با پاچینو اشتباه میگیرد. نشناختن همین چند نفر یعنی بیسوادی مطلق در سینما و بیسوادی یعنی آدم حسابی نبودن. بنظر من بیسوادی ربطی به خواندن و نوشتن ندارد و این روزها کم نداریم از این بیسوادها.
توضیحی بر پی نوشت: نمیدانید چقدر سعی کردم دربارهی نابازیگر اشاره شده در پی نوشت چیزی ننویسم. همین چند جمله هم حیف بود ولی مجبور بودم.
0 دیدگاه