بخاطر مرده پنداشتن استیون هاوکینگ: تجدید نظر در مفهوم مرگ

بخاطر مرده پنداشتن استیون هاوکینگ: تجدید نظر در مفهوم مرگ

یک چیزی مدام در گوش من زمزمه می‌کند که این زندگی مثل یک بازی است. مدام می‌شنوم که همه قرار نیست بازی کنند، فقط یک عده هستند که این امکان را دارند. بقیه وجود دارند که آن یک عده بازی کنند. بقیه آدمک‌ها و مهره‌های به دردنخوری هستند که تنها کارشان مشغول کردن بازیکن‌ها به بازی و تکمیل روایت داستانی زندگی است.

اگر صادقانه بگویم، نمی‌خواهم فقط یک مهره‌ی بدردنخور در ایجاد خط داستانی زندگی دیگران باشم. من می‌خواهم بازی کنم. اما از کجا بفهمم که من هم یک بازیکن هستم یا نه؟ ساده است، با مردن. اگر بمیرم و دنیا از رفتن من متاثر نشود به این معنی است که من فقط یک مهره‌ی به درد نخور بودم ولی اگر برعکس این قضیه اتفاق بیفتد یعنی من بازیکن بودم. امتحانی است که جواب نسبتا واضحی دارد. می‌توانید در مورد خودتان هم به این سوال پاسخ دهید:

آیا با مرگتان، جهان از نبودتان در ادامه‌ی مسیر زندگی متاسف خواهد شد؟

تعجب می‌کنم وقتی آدم‌هایی را می‌بینم که می‌گویند استیون هاوکینگ مرده است. چه کسی گفته او مرده است؟ کافی است کلمه‌ی “استیون هاوکینگ” را گوگل کنید تا میلیون‌ها مطلب در مورد او پیدا کنید که خواندنشان سال‌های سال زمان می‌برد. منبر کدام انسان زنده بنشینید اینقدر حرف برای زدن دارد که بتواند زنده بودنش را ثابت کند؟ (یک آزمون ساده‌ی دیگر برای اثبات زنده بودن. آیا بعد از پیوستن جسمتان به خاک هنوز زنده خواهید ماند؟ کافی است که اسمتان را گوگل کنید.)

بعید می‌دانم مردم از روز تولد مهره یا بازیکن به دنیا آمده باشند. این انتخابی است که خود آدم‌ها انجام می‌دهند. بازیکن بودن درد دارد، چون وقتی وارد بازی شوید باخت‌ها را تجربه خواهید کرد، زمین خواهید خورد، سعی خواهید کرد تا دوباره از زمین بلند شوید و دوباره ادامه بدهید تا شاید روزی به جایی که می‌خواهید برسید. بازیکن بودن عذاب آور است ولی برای مهره بودن باید چشمهایتان را ببندید، به دنیا بیایید و منتظر مرگ بمانید. (اگر مطلب من در مورد درک من از مفهوم New Game را مطالعه نکرده‌اید، می‌توانید از این لینک بخوانید: اولین تجربه‌ جدی من در درک مفهوم New Game)

فکر می‌کنم تجدید نظر در مفهوم مرگ الزامی است. بنظر من کسی مرده است که زندگی یا مرگ او هیچ فرقی به حال دیگران نکند و هیچ تاثیری در جهان نداشته باشد.

 

 

در ادامه:

برای مرگ بهرنگ

متاسفم که نمی‌توانم زمان را همچون یک دره پایین بروم یا مثل یک کوه بالا برومتا تو را آنجا ببینمکه خوشحال هستی و شاید ناراحت یا بی‌حوصله،با تمام صفت‌های یک...

ساعتی که با ما خوب تا کرد

اولین روز بهار بعد از مادربزرگ بود. کمی از درخت‌های حیاط خانه مادربزگ دلخور بودم که چرا بدون او شکوفه دادند. البته درخت‌ها گفتند بله، چنین است رسم...

4 دیدگاه ها

  1. فرشاد کاظمی

    امروز داشتم کتاب سیستمهای پیچیده یا همون پیچیدگی رو از سایت محمد رضا شعبانعلی میخوندم
    تو مقدمه اش یه حرف جالب زده بود که من عینا نقل میکنم
    او گفته بود که اگه به یه سیاره دیگه سفر کنین و با موجودات اونجا روبرو بشین از کجا میفهمین که اونا موجودات زنده ی اونجا هستن یا ماشینهای دست ساخته اونان که همشونو از بین بردند و حالا اونجا حمکرانی میکنن؟
    بعد در ادامه میگه که کلمات زنده یا مرده رو انسانها ساختند چون قادر به درک سیستم پیچیده ای مثل انسان نیستند
    حتی ما در ادبیات دینیمون هم داریم که شهیدان زنده اند
    این بازی با کلمات از آنجا نشات میگیرد که ما هم نبودن و هم بودن شهیدان رو با توجه به درک ناقصمون از این مفاهیم و این سیستم پیچیده ی خداوند به کار میبریم

    در تعبیر ما از مرگ بله استیون هاوکینگ مرده است ولی در تعبیر دنیای مجازی از او هنوز زنده است
    این همه اختلاف فاحش در تعابیر ویژگی بارز سیستمهای پیچیده است
    یک جمله ی زیبا از یک دانشمند رو اینجا نقل میکنم
    دیشب توی خواب دیدم که یک پروانه شده ام و الان که بیدار شده ام به این فکر میکنم که آیا من یک انسانم که خواب میدیدم یک پروانه ام یا یک پروانه ام که الان خواب میبینم یک انسانم
    این جمله و فیلم زیبای تلقین به ما نشان میدهد که ما حتی قادر به درک رویا و واقعیت از هم نیستیم
    که رویا خود برادر کوچکتر مرگ تعبیر میشود

    ببخشید که متن طولانی و فلسفی شد و منظور فرداد نه این بحث های فلسفی بلکه بیشتر مفهوم درآمدن از پیله ی زندگی بیهوده را داشت اما گفتم شاید این بحث و متن فرداد هم خانواده باشند

    ممنون

    پاسخ
    • فرداد جهان بخش

      احساس میکنم باید متنی که نوشتی رو با مال من جا ب جا کنیم چون برای من پاورقی چیزی که تو نوشتی محسوب میشه.

      پاسخ
  2. سمیه خیراللهی

    متن بسیار زیبایی بود.

    زندگی مثل یک بازیه.هرکس باید نقش اولش رو با خودآگاهی و خودشناسی کامل انتخاب کنه و پای انتخابش هم بایسته تا به بهترین نحو اون نقش رو بازی کنه.
    چون کسی که خودآگاهی و خودشناسی داره؛ تحت تاثیر موج ها به این سو و آن سو کشیده نمیشه.لنگر یک کشتی اون رو آروم و بی تلاطم نگه میداره.
    دنیا هم بی شک مثل دریایی هست مواج و پر ازتلاطم.
    اگه لنگر خودشناسی و خودآگاهی محکمی نداشته باشیم، در این صورت ما را استوار نگه نمی داره، پس کشتی وجودمان یا دستخوش امواج می‎شه، یا چپ می‎کند و قعر دریا جایگاه‎مان می‎شه ، یا طعمه «دزدان دریایی» می‎شیم و اگر هیچ‎یک از این‎ها هم نشه، به ساحلی می‎رسیم که ساحل خودواقعی مون نیست…
    حواسمون به نقش اول هایی که انتخاب میکنیم ،باشه.

    پاسخ
    • فرداد جهان بخش

      دقیقا! بنظر من هم اولین قدم برای پیروزی در این بازی خودشناسیه. تعبیر دزد دریایی قشنگ بود. واقعا چه ناخداهایی که نتونستن یا نخواستن سکان زندگیشون رو بگیرن و اسیر کسانی شدن که از زندگی اونها سواستفاده میکنن.

      پاسخ

یک دیدگاه بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *