بازی جدید من: طعم ابرها و بقیه‌ی چیزها

بازی جدید من: طعم ابرها و بقیه‌ی چیزها

انگار که چشم گذاشته باشم و آفتاب خواسته باشد قایم شود. از اتاقم آمدم بیرون تا بروم نامه پست کنم. یکهو آفتاب پرید جلوی من. اینجور موقع‌ها عطسه‌ام می‌گیرد. انکار نمی‌کنم که گاهی اوقات حتی زمانی که آفتاب نخواهد من آنقدر دنبالش می‌کنم تا عطسه‌ام بگیرد. بنظر من که کِیف...

ابر

لش بودیم روی نیمكت، همونی كه بالای تپه‌ست، از اونور هم غروب نارنجی و بنفش رو یه جور قشنگی در هم می‌آمیخت. نای سیگار گرفتن هم نبود، باید همونجوری لش می‌موندی خیره به آسمان. برگشتم گفتم: میدونی آدما مثل ابر می‌مونن، آره دیگه، ابر. بعضی بزرگ، اندازه‌ی همه‌ی آسمون، بعضی...