یک بار که با یکی از دوستان در مورد کسب و کار حرف میزدیم برگشت گفت “فرداد من برای کسب و کارهایی که راه میاندازم مدل و طرح کسب و کار نمینویسم.”
تعجب کردم. هیچوقت انتظار نداشتم کسی مثل او که با محیط کسب و کار به خوبی آشناست چنین حرفی بزند. به هر حال میدانیم که یکی از پایههای کسب و کار، حداقل همانطور که گفتهاند و یاد گرفتهایم، مدل و طرح کسب و کار است. علت را پرسیدم. پاسخ جالبی داد. گفت: “من با تمام وجود دوست دارم این کسب و کارها را راه بیاندازم. آیا اینکه مدلها بگویند کسب و کاری که میخواهم راه بیندازم از لحاظ اقتصادی توجیه پذیر است یا نه میتواند مرا برای رسیدن به چیزی که دوست دارم منصرف یا مجاب کند؟ مسلما نه!”
مدلها شاید سو سوی نور کبریتی باشند در شب مطلقا تاریک و سرد ولی نمیتوانند چیزی را تضمین کنند. اما بنظرم بر خلاف مدلها، ارادهی نشات گرفته از دوست داشتن میتواند خیلی چیزها را تضمین کند، مثل راهانداختن یک کسب و کار موفق.
من با این عبارت مشکل دارم؛ “درد و نیاز مشتری اساس کسب و کار است.”
آنوقت علایق و ارزشهای کارآفرین چه میشود؟ افرادی که ادعا میکنند پول برای کارآفرین در اولویت اول نیست توصیهای میکنند که اولویت اول آن پول درآوردن است. بنظر من کارآفرینی که اساس کسب و کارش را نیاز و درد مشتری قرار دهد روزی خسته خواهد شد. کارکردن خیلی سخت است ولی مرزی معلومی وجود دارد که نشان میدهد این کار کردن میتواند در بلند مدت اثر بخش باشد یا نه. آن مرز این است: کاری که انجام میدهی را دوست داری یا نه؟
اگر دلواپسانه میخواهیم بگوییم اصلا همانطور که گفته شد کسب و کار راه بیاندازیم و بعد از کلی تلاش با مشتریهایی رو به رو شویم که نیستند تا محصول را بخرند پس تکلیف جریان درآمدی چه میشود، باید بگویم وقتی کاری که دوست دارید را انجام میدهید، مطمئن باشید آن کار بقدری خوب از آب در خواهد آمد که خیلی زودتر از چیزی که فکر میکنید مشتری جذب خواهید کرد. مشتریها به دنبال محصول خوب نیستند، آنها به دنبال محصول فوقالعاده هستند.
این نوع کارآفرینها را تقریبا میتوان در دستهی کارآفرینهای کاربر (User Entrepreneurship) قرار داد. این کارآفرینها ابتدا چیزی برای خودشان میسازند و بعد میفهمند چیزی که ساختهاند برای بقیه هم مفید است و سراغ مشتری میروند. بنیاد کافمن به این نتیجه رسیده است که تقریبا نیمی از شرکتهای نوپا که دست کم ۵ سال از عمرشان میگذرد را کارآفرینان کاربر تاسیسشان کردهاند.
آن دوست راست میگفت. بعد از کمی فکر کردن مصداقهایی هم پیدا میشود. مصداقهایی مثل هنری فورد و استیو جابز که علاقهای به شنیدن حرفهای مشتری نداشتند و کاری را میکردند که دوست داشتند.
لطفا کسب و کارها را بر اساس ارزشها و علایقتان خلق کنید نه نیاز مشتری؛ و یقین داشته باشد این اولین گام برای از بین بردن نیاز و درد مشتری است.
0 دیدگاه