این عكسو دوست دارم. یه حس خوبی میدی. یادم میندازه راهی كه دارم میرم انگاری راه خوبیه. یه بار دوستی بهم گفت: میدونی احتمال رسیدن به آرزوها و رؤیاهات چقدره؟! صفر!
اون روزا نشستم فکر کردم و همون روزا تصمیم گرفتم پامو از گلیم بیرون کنم و عهد بستم خیلی زودتر از چیزی كه همیشه خیال میکردم به آرزوها و رؤیاهام برسم. پس بارمو برداشتم و شروع كردم.
نمیدونم میتونم به چیزهایی كه میخوام برسم یا نه ولی میدونم كه موقع مردن هیچوقت ناراحت و گرفته نخواهم بود. موقع مرگ به زندگی لبخند میزنم چون از ته قلب خواهم دونست كه من هیچوقت همهی تلاشم رو نكردم، من بیشتر از این حرفا انجام دادم.
یعنی روزی میاد كه اون دوست ته تههای دلش بگه اوه اوه من اشتباه فکر میكردم؟! اون “اوه اوه” رو نگه اصلا بدرد نمیخوره این جمله.
برای مرگ بهرنگ
متاسفم که نمیتوانم زمان را همچون یک دره پایین بروم یا مثل یک کوه بالا برومتا تو را آنجا ببینمکه خوشحال هستی و شاید ناراحت یا بیحوصله،با تمام صفتهای یک...
اوه اوه …
معرکه ای پسر
سلام فرداد. من اومدم 🙂
ممنون نوشین جان که اومدی! 🙂
راستش فکر نمیکردم دیگه سر بزنی.