تفاوت نقد و قضاوت

تفاوت نقد و قضاوت

در بلاگ پست یک کار مضحک: قضاوت هنر (یا همان نقد هنر سابق) نوشتم که چرا در نام آن بلاگ پست کلمه‌ی نقد را به قضاوت تغییر دادم.

اما بعد به این فکر کردم که واقعا تفاوت نقد و قضاوت چیست؟ چند دقیقه بعد گوگل کردن‌ شروع شد.

وقتی در لغتنامه به دنبال معنای این کلمه‌ها بگردیم در مورد قضاوت به این خواهیم رسید که قضاوت حکمی است که من بخاطر اختلاف‌ دیدگاه‌ها و ارزش‌هایم با دیگران صادر می‌کنم. اما نقد به معنی جدا کردن پسندیده از ناپسند است با رعایت اخلاق و احترام به طرف مقابل. یعنی در مورد نقد حکمی در کار نیست و تنها یک نظر است.

قضاوت به عنوان یک حکم باید عملی بشود ولی نقد چیزی است که باید به آن فکر کرد و اگر بجا بود آن را عملی کرد.

نکته‌ی بااهمیتی که وجود دارد این است که در نقد کردن باید هم خوبی‌ها را گفت و هم بدی‌ها را. البته تساوی بین تعداد موارد خوب‌ و بد چندان اهمیتی ندارد.
و اینکه همیشه نقد را بعنوان یک چیز مثبت در نظر می‌گیرند. نقد کردن یک چیز باعث اعتبار آن چیز می‌شود. حتی به انتقاد، که با نقد فرق دارد و فقط در مورد گفتن بدی‌ها است، هم مثبت نگاه می‌کنند. شاید همین نفهمیدن فرق بین قضاوت و نقد، چه در گوش دادن و چه در گفتن است که باعث واکنش‌های منفی در هنگام نقد می‌شود.

و یک چیز دیگر اینکه قضاوت ارزش‌ها و حتی اولویت‌های من را به دیگران لو می‌دهد چون نشان می‌دهد چه چیزهایی در تضاد با ارزش‌های من است و چه چیزهایی نیست.

جایی می‌خواندم که توصیه‌ی برای قضاوت نکردن، کار مضحکی است. انسان همواره در حال قضاوت کردن است. ولی چیزی که باید رعایت کند این است که هنگام قضاوت تا حد امکان از افعال مطلق استفاده نکند و سهم خود را در آن قضاوت معلوم کند.

مثلا نگوییم «فلانی نباید بهمان کار را می‌کرد»، بگوییم «بنظر من/من فکر می‌کنم خوب بود که فلانی بهمان کار را نمی‌کرد.» معمولا قضاوتی که در آن سهم من و حضور شک معلوم باشد باارزش‌تر است. چون دیگران می‌فهمند که من بقدری تجربه دارم که به عدم قطعیت در روند زندگی رسیده‌ام و قطعا قضاوت یک فرد با تجربه بِه از یک آدم بی‌تجربه.

الحال بعد از دانستن تفاوت نقد و قضاوت مِن بعد سعی کنیم که دو چیز را رعایت کنیم:

  • دیدن نقد به عنوان یک چیز مثبت و گفتن هم خوبی‌ها و هم بدی‌ها در هنگام نقد کردن
  • تعیین سهم‌ خود در قضاوت کردن

 

در ادامه:

برای مرگ بهرنگ

متاسفم که نمی‌توانم زمان را همچون یک دره پایین بروم یا مثل یک کوه بالا برومتا تو را آنجا ببینمکه خوشحال هستی و شاید ناراحت یا بی‌حوصله،با تمام صفت‌های یک...

ساعتی که با ما خوب تا کرد

اولین روز بهار بعد از مادربزرگ بود. کمی از درخت‌های حیاط خانه مادربزگ دلخور بودم که چرا بدون او شکوفه دادند. البته درخت‌ها گفتند بله، چنین است رسم...

0 دیدگاه

یک دیدگاه بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *