یکبار که کنار یک دوست در حال پیادهروی بودم، چون غالبا من کف خیابان را نگاه میکنم طبق عادت هرجا که تکه نان میدیدم آن را به کنار خیابان هل میدادم که مبادا کسی پا روی آن بگذارد. نمیدانم آن روز چرا آن همه نان روی زمین بود، شاید یکی میخواست با نان روی زمین علامت بگذارد تا شاید یکی او را از قصر جادوگر نجات دهد.
با تکرار چندباره این کار، دوستم که از توقفها به ستوه آمده بود گفت چرا اینکار را میکنی؟ بنظر من جواب معلوم بود، چون حرمت به نان واجب است! ولی بنظرم جواب دادن به این سوال که چرا نان حرمت دارد؟ اصلا آسان نیست. خلاصه آن کمرم زود من به خاک مالیده شد و هیچ حرفی نتوانستم در جواب بگویم.
چون اگر بخاطر خوراکی بودن نان است که مثلا گوجه فرنگی هم خوراکی است چرا برای گوجه فرنگی نمیایستیم؟ شاید هم بخاطر توصیه گذشتگان است که این به تنهایی جواب قابل قبولی نیست و هنوز این سوال مطرح است که علت این توصیه چیست؟
این روزها موقع خوابیدن تاریخ تمدن ویل دورانت را میخوانم. در همان صفحات اول کتاب آمده است که انسان در ابتدا بخاطر اینکه هنوز دامداری و کشاورزی نمیدانست مجبور به شکار بود. برای پیدا کردن شکار باید ساعتها راه میرفت و این یعنی او یکجا نشین نبود که هیچ، فرصتی هم برای فکر کردن در مورد چیزی غیر از سیر کردن شکم نداشت.
تا اینکه کشاورزی را یاد گرفت. او توانست مواد غذایی خود برای یکسال را تامین کند و بعد از ذخیره سازی، اولین فرصت او برای فکر کردن ایجاد شد. از همینجا، با شروع به فکر کردن، تمدن شروع به شکل گرفتن کرد.
بنظرم شاید حرمت به نان به این خاطر است که نان از اولین مواد غذایی بود که انسان توانست آن را ذخیره کند و شروع به فکر کردن کند. به نظر من برای همین است که انسانها نان را مقدس میدادند. چون نماد پدیدار شدن تمدن است. چون با آمدن نان بود که فکر کردن شروع شد و یکجورهایی برای داشتن آنچه که امروز داریم به نان مدیون هستیم.
شاید این جواب ناقص و نادرست باشد اما از آن چیزهایی که است که آدم دوست دارد باور کند.حداقل این شاید برای نسل من قانعکنندهتر از صحبت در مورد ثواب و گناه باشد.
0 دیدگاه