قانون من برای خرید هدیه و یک مثال خوب

 

قانون من برای خرید هدیه و یک مثال خوب

معمولا موقع خرید هدیه برای کسایی که دوستشون دارم سعی می‌کنم یه قانون رو رعایت کنم:

مسلما هدیه باید قشنگ باشه ولی لزوما نباید گرون باشه. تا جای ممکن منابعی باید صرف تهیه هدیه بشه که با پول نمیشه بدست آوردشون.

شاید بنظر عجیب برسه ولی باعث میشه چیزهای عجیب و غریب دوست داشتنی هدیه بدین. شاید تخم مرغی که رنگ کردین یا کارت پستالی که نوشتین و نقاشیش رو کشیدین و…

بنظرم می‌رسه دو راه برای تهیه هدیه وجود داره؛ با پول خرج کردن یا با فکر کردن. معمولا هم راه اول رو انتخاب می‌کنیم، چون شاید حال و حوصله فکر کردن نداریم.
ولی این قبول نیست. هدیه باید نشون بده که چقدر فکر و زمان صرفش شده. اینطوری طرفی که هدیه می‌گیره حس خوبی داره، چون می‌فهمه مقداری از با ارزش‌ترین منابع، منابعی که با پول قابل خریداری نیست، صرف هدیه‌ای شده که گرفته.

احساس می‌کنم وقتی فقط با پول خرج کردن هدیه می‌خریم این پیام رو میدیم:
می‌دونی من یه مقدار پول داشتم. موقع پول درآوردن اصلا حواسم به هدیه‌ی تو نبودا. اما حالا که باید یه چیزی برای تو بگیرم خب از همون پول‌ها استفاده می‌کنم. اتفاقا کم دردسرتر هم هست. بگیر صدات هم در نیاد.

 من اینجور هدیه رو اصلا دوست ندارم.

یه مثال خوب از قانونی که گفتم؛ دکمه‌ی توی عکس که سینا خریده. اون روز قبل اینکه برسم خونه سینا پیام داد که یه چیزی برات خریدم. نوشته بود: دوست داشتم یه چیز دیگه بخرم ولی نتونستم. چون هر چقدر نگاش می‌کردم تو یادم میافتادی. اصلا عین توعه.

رو میزم یه مشمبا گذاشته بود. دست کردم و اینو درآوردم. یه لحظه ترسیدم. انگار یهو چراغ قوه انداختن توی مغزم و هر چی داخل مغزم بود رو روی این دکمه نقاشی کردن. یکم گذشت تا حس خوب بیاد. ذوق کردم. شاید مدت‌ها بود هدیه به این خوبی نگرفته بودم. انتظار نداشتم هیچکس منو اینقدر خوب بشناسه. واقعا چسبید.

فهمیدم که سینا جزئی‌ترین چیزها در مورد من رو می‌دونه، همیشه به من اهمیت میده و هیچ حسی قشنگتر از این نیست. هیچکس نمی‌تونست این هدیه رو به من بده غیر از سینا که از بچگی باهم بزرگ شدیم. شاید بنظر بقیه این یه دکمه باشه ولی از نظر من یه تکه‌ی گنده از زمانه، یه تکه از زندگی من.

بنظرتون میشه فقط با خرج کردن پول همچین هدیه‌ای رو خرید؟ قطعا نه! واحد هزینه‌ی هدیه‌ای که سینا خریده بود به ریال نبود. به ثانیه بود. یه مقدار خیلی زیادی ثانیه خرج کرده بود. خیلی زیاد.

پی‌نوشت با اهمیت‌تر از نوشت: یه دنیا متچکر پسر خاله جانِ برادرگون 🙂

 

در ادامه:

برای مرگ بهرنگ

متاسفم که نمی‌توانم زمان را همچون یک دره پایین بروم یا مثل یک کوه بالا برومتا تو را آنجا ببینمکه خوشحال هستی و شاید ناراحت یا بی‌حوصله،با تمام صفت‌های یک...

ساعتی که با ما خوب تا کرد

اولین روز بهار بعد از مادربزرگ بود. کمی از درخت‌های حیاط خانه مادربزگ دلخور بودم که چرا بدون او شکوفه دادند. البته درخت‌ها گفتند بله، چنین است رسم...

0 دیدگاه

یک دیدگاه بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *