زیبا! قلم نمی‌آید…

حوصله نوشتن نبود. اما مبارزه برای با “حسش نیست” کمی به خود تکان دادم و قلم بدست گرفتم. روی کاغذ نوشتم:

زیبا…

قلم گیر کرد و به هیچ خیره شدم. ناگاه عمو خسرو زمزمه را شروع کرد:

زیبا هوای حوصله ابری است…
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا!
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می‌چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه‌های محبت را
با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل‌ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
درتندباد عشق نلرزد
زیبا
آن‌گونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس می‌کنم
آن‌گونه عاشقم که نیستان را
یک جا هوای زمزمه دارم
آن‌گونه عاشقم
که هر نفسم شعر است
زیبا!
چشــــم تو شعر
چشـــــم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم
زیبا!
کنار حوصله‌ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره عشق
بنشان مرا به منظره باران
بنشان مرا به منظره رویش
من سبز می‌شوم
زیبا!
ستاره‌های کلامت را
در لحظه‌های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار
زیبا!
تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کردم
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا

 

پی‌نوشت: اگر دوست داشتید می‌توانید قطعه “زیبا” از آلبوم “مهربانی” را با صدای خسرو شکیبایی دوست داشتنی گوش بدهید. اصلا پیشنهاد می‌کنم دوست نداشتید هم دنبالش بگردید. حیف است گوش ندهید.

در ادامه:

برای مرگ بهرنگ

متاسفم که نمی‌توانم زمان را همچون یک دره پایین بروم یا مثل یک کوه بالا برومتا تو را آنجا ببینمکه خوشحال هستی و شاید ناراحت یا بی‌حوصله،با تمام صفت‌های یک...

ساعتی که با ما خوب تا کرد

اولین روز بهار بعد از مادربزرگ بود. کمی از درخت‌های حیاط خانه مادربزگ دلخور بودم که چرا بدون او شکوفه دادند. البته درخت‌ها گفتند بله، چنین است رسم...

0 دیدگاه

یک دیدگاه بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *