هر جوری فکر میکنم میبینم سخته رادیو بازی رو کنار بذارم. یه غلطی کردیم چندتا ضبط کردیم خوشم اومد. به قول یکی از اساتید به رادیو سیخونک بزنی دیگه سخت بتونی کنار بذاری. البته اون هنر رو میگفت که من به رادیو تغییرش دادم، رخصت. آخه سخته تو کسب و کار اینجوری که دارم اونجوری هنری کار کنم. نه که هنری نیست، هست، اصلا توی کسب و کار هنرمند نباشی سگ آدم حسابت نمیکنه ولی اونجوری که میخوام نیست. همون غلط نمیذاره از رادیو اینا دور بشم. فکر میکردم این همه آموزشی گفتیم هیشکی حال نکرد، چطوره اینبار از این طنز تلخای گل آقایی ولی رادیویی برای کسب و کار راه بندازم. خوشم اومد، بعد دیدم نه مردم جنبه ندارم تحریم میکنن و مکافات. اصلا من و طنز؟! طناز بشم؟! هی مینویسم فکر میکنم چقدر طنزگونه، میخونن میان میگن چه مرگته؟! چرا اینقدر مصیبتبار مینویسی؟! حال آدم گرفته میشه. نهایت صفتی که میتونم صاحب بشم توی اون، لوس و بینمک بیییبه. بعد دیگه خوشم نیومد.
اصلا دفعه پیش چرا خوششون نیومد؟! شونصدتا مقاله میخوندیم ضبط میکردیم بعد جیک از هیشکی در نمیومد. فهمیدیم که صوت آموزشیو باید رها کرد. مردم حوصله ندارن بشینن نصف ساعت گوش بدن بعد بفهمن که خوب بود یا چرند. بیحوصلگی مردم مصیبتی شدهآ. حالا به هیشکی نگی ولی برای مردم هم نمیساختیم، میزدیم برای دل خودمون. ولی باید یکی گوش بده دیگه. دو تا آدم حسابی. آدم حسابی هم حوصله نداره. آخه چه باید کرد؟! من رادیو بازی دوست دارم؟! نظری نداری؟! چیزی، حرفی؟! دوست داری حرف حساب ها رو جمعه کنم، این چرندیاتو نمیگما، حرف حساب، بعد اونو ضبط کنم؟! آخه اونم حال نمیده. یه چیزی باشه که صفا کنیم. عجب گیری کردیما، اه!
0 دیدگاه