اولین تجربه‌ جدی من در درک مفهوم New Game

اولین تجربه‌ جدی من در درک مفهوم New Game

اولین بار که کامپیوتر خریدیم، فکر می‌کنم حدود سال ۸۰ بود. قبلا کامپیوترهای فامیل را دیده بودم. هر از گاهی هم اجازه می‌گرفتم و بازی‌هایشان را اجرا می‌کردم و انجام می‌دادم. آن زمان حتی مدرسه هم نمی‌رفتم بنابراین می‌توانید تصور کنید این تکنولوژی چقدر برای من دوست داشتنی و عجیب بود.

وقتی اولین کامپیوتر به خانه‌مان رسید، گیر داده بودم که من باید اولین بار دکمه‌ی روشن کردن آن را بزنم. و همینطور هم شد. من دکمه را زدم ولی کامپیوتر روشن نشد. برادرم همه چیز را چک کرد. یکبار دیگر زدم کار نکرد. دوباره و دوباره. برادرم کلافه شده بود. هی یک کارهایی انجام می‌داد و دوباره می‌گفت بزن ولی انگار روشن بشو نبود که نبود. دیگر کلافگی‌اش به عصابانیت تبدیل شده بود، دوباره یک کارهایی انجام داد و اینبار از عصبانیت خودش دکمه را زد؛ کامپیوتر روشن شد 😐 هنوز هم عقده‌ی عدم یاری شانس در روشن کردن آن کامپیوتر را به دوش می‌کشم.

صاحب مغازه‌ای که کامپیوتر را از آن خریده بودیم، آشنا بود و به عنوان هدیه چند CD بازی در جعبه گذاشته بود. تقریبا همه‌ی بازی‌هایی که داده بود لوس بنظر می‌رسیدند، غیر از یکی. یکی از آن‌ها فرق می‌کرد. بله، آن بازی Call Of Duty بود. آن روزها نسخه اول این بازی تازه به بازار آمده بود. آن را نصب کردم و مشغول بازی شدم. شب و روز بازی می‌کردم. احساس می‌کردم در زمان اشتباهی به دنیا آمده‌ام و باید در زمان جنگ جهانی دوم متولد می‌شدم. تقریبا سه روز طول نکشید که یکهو دیدم بجای اینکه به مرحله بعد بروم یکسری اسم بالا می‌آید. بازی تمام شده بود. همان موقع شروع کردم به گریه کردن. خودم را سرزنش می‌کردم که چرا اینقدر هولهولکی و با ولع بازی کردم؟ خودم را سرزنش می‌کردم بخاطر اینکه تصور می‌کردم دیگر هیچوقت نخواهم توانست به آن دنیای جادویی برگردم.

عصر همان روز که برادرم از مدرسه برگشت، قضیه را فهمید. خندید. بازی را باز کرد و روی دکمه‌ی New Game کلیک کرد. باور نمی‌کردم. از اول شروع شد؟ بله. آن روز تقریبا اولین تجربه‌ی جدی من در درک مفهوم New Game بود.

سال‌ها از آن روز گذشته است و اکنون می‌دانم که زندگی هم مثل یک بازی است و هر چیزی که در آن بد بازی کنم را احتمالا خواهم توانست دوباره از نو شروع کنم. کمی گریه خواهم کرد و بعد روی دکمه‌ی New Game کلیک. ولی این را هم می‌دانم که فقط یک زندگی برای گذراندن دارم و اگر آن را ببازم دیگر مثل بازی‌های ویدئویی نمی‌توانم از اول شروع کنم. (اگر بلاگ پست من در مورد گند زدن داوطلبانه نخوانده‌اید روی این لینک کلیک کنید: درمانی برای کمال گرایی: داوطلبانه گند بزن!)

بنظرم برای بدست آوردن آرزوها باید خطر کرد. اشکالی هم ندارد که خراب کنیم، چون غالبا هر چیزی در زندگی را می‌توان از اول شروع کرد. همینطور باید یادمان باشد که فقط یکبار می‌توان زندگی کرد و نمی‌توان زندگی را از اول شروع کرد. اکنون انتخاب با خودتان است. می‌خواهید چطور زندگی کنید؟ با گریه‌ها و New Gameهای مکرر برای رسیدن به آرزوهایتان یا بدون درد و بدون انجام دادن هیچ‌کاری تا رسیدن Game Over؟

 

در ادامه:

برای مرگ بهرنگ

متاسفم که نمی‌توانم زمان را همچون یک دره پایین بروم یا مثل یک کوه بالا برومتا تو را آنجا ببینمکه خوشحال هستی و شاید ناراحت یا بی‌حوصله،با تمام صفت‌های یک...

ساعتی که با ما خوب تا کرد

اولین روز بهار بعد از مادربزرگ بود. کمی از درخت‌های حیاط خانه مادربزگ دلخور بودم که چرا بدون او شکوفه دادند. البته درخت‌ها گفتند بله، چنین است رسم...

4 دیدگاه ها

  1. فرشاد کاظمی

    شاید در دنیای کامپیوتر نیو گیم فقط نیو گیم باشد اما تو زندگی نیو گیم فقط شروع بدون هزینه از اول نیس
    هر شروع دوباره هزینه ای هم دارد که کمترینش عمریه که پای بازی اول گذاشتیم حتی در کامپیوتر هم هزینش زمانیه صرف باخت اول گذاشتی
    یه مثال از تجربه کامپیوتری خودم بزنم
    بازی جی تی ای من بار اول که بازی رو شروع کردم جوری نصب شده بود که فقط و فقط دکمه نیو گیمش کار نمی کرد
    البته بعدها درست نصبش کردم ولی اینم به من میگه که همیشه هم اون دکمه وجود نداره
    بعضی وقتا باید فقط شکستو قبول کنی

    متن زیبایی بود . ممنون فرداد

    پاسخ
    • فرداد جهان بخش

      فرشاد جان،خاطره باحالی بود.
      کاملا قبول دارم. برای همین معمولا از کلمه‌هایی استفاده میکنم که شک و عدم اطمینانم رو برسونم. زندگی مثل هر بازی نیست. باید عاقلانه بازی کنیم.

      پاسخ
  2. سمیه خیراللهی

    گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم . . .

    گاهی آرامش داریم، خودمان خرابش میکنیم . .
    گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هایمان میشویم. . .
    گاهی حالمان خوب است اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم . . .

    گاهی میشود بخشید اما با انتقام ادامه اش میدهیم . . .
    گاهی میشود ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدهیم . . .
    گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدهیم . . .
    و گاهی . . . گاهی . . . گاهی . . .
    تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدانیم یا نمیخواهیم بدانیم. . . .
    کاش بیشتر مراقب خودمان، تصمیماتمان
    و گاهی . . . گاهی های زندگیمان باشیم . . .
    کاش یادمان نرود که :
    فقط
    یک بار زنده ایم و زندگی میکنیم فقط یکبار!

    پاسخ
    • فرداد جهان بخش

      سمیه جان،
      بخاطر چیزی که برای من نوشتی ممنونم. 🙂

      پاسخ

یک دیدگاه بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *