انتظار داشتن، عادت آینده‌سوز

انتظار! اصلا هر چه می‌کشیم از این انتظار است. مثل انتظار کشیدن و بدتر از آن انتظار داشتن. چون کسی که انتظار نداشته باشد منتظر نمی‌ماند.

دوست دارم بگویم از کسی انتظاری ندارم ولی گاهی اتفاقاتی می‌افتد که معلوم می‌شود اینگونه نیست. شاید داشتن توقع در نفسش چیز بدی نباشد اما هنگامی که برآورده نمی‌شود بدجور جایش درد می‌کند.

خیلی با خودم کلنجار رفتم تا این عادت را کنار بگذارم، شاید تا حدی توانستم، ولی صادقانه بگویم کنار گذاشتنش سخت است. و قضیه وقتی سخت‌تر می‌شود که می‌فهمی ترک این عادت خیلی از معانی زندگی را عوض می‌کند. اما در عوض آرامش بدست می‌آوری و من آرامش را به همان خیلی چیزها ترجیح می‌دهم.

معمولا توقع داشتن را اینگونه می‌بینیم:

اگر فلان چیز شد که هیچ، ولی اگر نشد من ناراحت می‌شوم.

من دوست دارم با عینک دیگری این مفهوم را ببینم:

اگر فلان چیز نشد که هیچ، ولی اگر شد لطفی شامل حال من شده است.

شاید اگر این عینک را به چشمانمان بزنیم زندگی خیلی آسان‌تر شود.

البته می‌توانی جاهایی که دوست داری آن مفهوم‌ها عوض نشوند همچنان به داشتن توقع ادامه بدهی.

مثلا عشق، فکر کنید با خود بگویید من او را دوست دارم، اگر او مرا دوست نداشت که هیچ، ولی اگر دوست داشت شانس با من همراه است. و اگر زمانی این دوست داشتن او تمام شود از او ممنون خواهم بود که تا اینجا مرا دوست داشت، حتی اگر من همچنان او را دیوانه‌وار دوست داشته باشم. شاید این نگرش کمی عجیب باشد و معناهایی که از عشق سراغ داشتیم را به چالش بکشد.

یا مثلا همکاری، فرض کنید من به همکارم می‌گویم قسمتی از پروژه که بعهده‌ی اوست باید تا فلان تاریخ آماده باشد، اگر آماده نبود که هیچ ولی اگر بود به من لطف کرده است. (البته در این مورد من دوست دارم توقع داشته باشم تا اگر کار انجام نشد عصبانی شوم و بتوانم در مورد درست بودن ادامه‌ی همکاری تصمیم بگیرم).

از عواقب توقع داشتن در بلند مدت، دادن اجازه‌ی دخالت در ساختن آینده‌ات به کسان دیگر است.

راستش را بخواهید من به هیچ عنوان چنین عواقبی را دوست ندارم. به همین خاطر است که در جاهایی که می‌بینم الکی از چیزی یا کسی انتظار دارم این عینک را می‌زنم.

یکی از چیزهایی که در مورد این نوع نگرش دوست دارم این است که باعث می‌شود آن چیز یا کس را نادیده بگیرم و خودم را بانیه ناراحتیم بدانم که در چنین شرایطی خودم را تغییر می‌دهم تا بار دیگر این ناراحتی اتفاق نیفتد. اما اگر چنین نباشد ناراحتیم را از طرف مقابل می‌دانم و در چنین شرایطی مسلما تغییر/تعویض طرف مقابل راحت‌تر از  تغییر دادن خود است.

در روزهای آینده بیشتر در این مورد خواهم نوشت.

در ادامه:

برای مرگ بهرنگ

متاسفم که نمی‌توانم زمان را همچون یک دره پایین بروم یا مثل یک کوه بالا برومتا تو را آنجا ببینمکه خوشحال هستی و شاید ناراحت یا بی‌حوصله،با تمام صفت‌های یک...

ساعتی که با ما خوب تا کرد

اولین روز بهار بعد از مادربزرگ بود. کمی از درخت‌های حیاط خانه مادربزگ دلخور بودم که چرا بدون او شکوفه دادند. البته درخت‌ها گفتند بله، چنین است رسم...

0 دیدگاه

یک دیدگاه بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *